دریافت
حجم: 10.6 مگابایت
مرگ بر یک ملت، مرگ بر آساف هم هست؟
Asaf Avidan- My latest sin
دریافت
حجم: 10.6 مگابایت
مرگ بر یک ملت، مرگ بر آساف هم هست؟
Asaf Avidan- My latest sin
باید هر چندوقت یه بار خودمو تو سختی بندازم تا آستانه هام رو بسنجم.
اینبار نتیجه بد بود.
زود خسته می شدم.
فکر میکنم دو سال عدم تحرک مداوم، بدنم رو از همه لحاظ ضعیف کرده.
گویا اثر نرمش های روزانه م خیلی خیلی در مقابل این رکود ناچیز بوده... ورزش؟ مداوم؟
نمیدونم... شاید چالش جدید.
پ.ن: اولین مصاحبه کاری رسمی به هر شکلی که بود بالاخره به خیر گذشت. خوشحالم که آستانه تحملم در تحقیر و توهین رو خیلی وقته که بالا بردم و اخیرا تمیرن خوبی در کوتاه اومدن داشتم.
یس.... آی گات اِ جاب... اند دِ پِی ایز جاست گووود.
پ.ن دوم: ماه... ماه... امشب من پلنگ شده بودم. بعدا اگر وقت کردم ازش می نویسم. ماه مسحورم کرده بود.
اینطور بود:
- کار برات پیدا کردم
- ترجمه برات فرستادم
- رتبه کنکورت اومد
- تهران نمیاری
- نه این رتبه من نیست، امکان نداره. بالای هزار؟ اصلا راه نداره...
- آروم باش حالا که شده، بیا به شهرستان فکر کنیم، شاید فکر نکردن بهشون پشیمونی بیاره
- رتبه ها عوض شد. همون هزارتا الکی زیادی بود. 600
- بازم روزانه تهران نمیارم. به شبانه ها فکر کن
- ترجمه سخت دارم برات، با همون دستمزد ترجمه آسون.
- رشته کارشناسیمه، بذار انجامش بدم حداقل کلمات تخصصیش یادم نره
- مرحله اول مصاحبه خوب بود. مرحله دومش افتاده شنبه
- 17/3/96 اتفاق افتاد. بهت... بهت... بهت خالص از اتفاقات و سخن های بعدش. بهت... بهت ... بهت و تاسف و غم.
-فراموشی!
فراموش کردن عرضه میخواهد و هوش. اینکه تو انتخاب کنی چه چیزهای اضافی است و باید فراموششان کنی... این خیلی مهم است. اینکه یه سری اتفاقات بی معنی را بگیری بیندازی روی کولت و هی بکشی شان اینور... هی آن ور... خسته می شوی، له می شوی، تمام می شودی.
نه. نظرم عوض نمی شود. باز هم می بخشم. باز هم کوتاه می آیم. و حتی یک سریشان را فراموش می کنم.
ارزش آرامش بیشتر از اینهاست.
- خواب مفید در هر بیست و چهار ساعت: 4 ساعت.
The best way to forget about what annoys u, is to read. Reading and studying cure everything, they make any pain go away.
I have always tried to make myself understand that if I do try every single way that might lead to a better life and a better place, does not mean that everybody else must do this. But I just wont get it. Whenever I have tried to help someone I love, whenever I have tried to wake em up, they'd be happy for a while and get enthused, but after a short while they just give up, but I don't, and that makes them hate me.
No. I don't think that I know everything, I'm just sure that we need to try very hard, we might die while trying, but we are not allowed to give up easily.
Yes, I get tired too. Yes, I do cry too. Even I can remember the time when I wanted to give up, but I didn't. I went to the rooftop of the dormitory and I told myself if u ever give up, im bringing you here and I'll just jump... Now imagine the pain, imagine that u might possibly break somewhere in ur body or u might cripple urself... But im gonna do that anyway and u are gonna have to live with it. If u'd rather be a crippled girl, then fine, go on, give up.
No matter how hard, I carried myself all the way and I got an A mark on my final project. I found two part time jobs, I tried to ignore all the gossips about me and finally got back in the game.
I call this a fight. I got all bruised. I got tired. I cried every single night. But I got better.
Oh please never give up you! Please. When I see u fail, I fail myself cause I think I didn't do every thing I could possibly do. Please.
I'm not gonna tell u anything any more, but I beg you, please.
قبلن گفته بودم که سینمای جنگ را دوست دارم. نه؟
سینمای جنگ را بسیار دوست دارم. به نظرم فضاسازی در این فیلم ها مهمترین عامل جذب مخاطب است. فضا سازی، که باید واقع گرایانه باشد... نه شور باشد و نه بی نمک. بیشتر فیلمهای مربوط به جنگ بسیار شورند... آنقدر که مخاطب فراموش میکند که آنچه نمایش داده می شود، بخشی از تاریخ است و حس می کند در حال مشاهده فیلمی تخیلی است.
این فیلم از این شوری فاصله خوبی داشت. همه چیز به اندازه بود. آنقدر
که می شد درد ورا را درک و حتی حس کرد.
معمولا پای فیلم ها اشکی نمیریزم- نهایتن بغضی و یا قطره ای اشک. اما با این فیلم
چند بار اشک ریختم... به یاد آن ربان سپیدی که دشت در آغوشش کشیده بود. همین است
که سینمای جنگ را انقدر دوست دارم. همیشه در آمار اعلام می شود که هر حمله و
هردفاع هزاران تن کشته داشته است. همین. آدمها می شوند توده ای از جنازه هایی که
به خاک سپرده می شوند و با گذر سالیان سنگ قبرشان را خزه میگیرد و خرد می شود و
همان سنگ قبر نصفهنیمه و خزه بسته می شود تنها چیزی که از آنها با ما مانده است.
سینمای جنگ نشان می دهد که روزی جاده سفید رنگی بوده است که در سحرگاه ماه آوریل
چهار جوان را به آغوش کشیده است... نشان می دهد که بخشی از آن چهار نفر برای همیشه
بر روی آن جاده مانده است.
این فیلم اقتباسی از کتاب خاطرات ورا است. کتاب را نخوانده ام، اما احتمالا
فیلمنامه بسیار به کتاب وفادار بوده است که انقدر واقعی است... و این واقعیت پشت
داستان... این واقعیت... این خودش درد را بیشتر می کند. اینطور می شود که آدم
تصمیم میگیرد چقدر صلح طلبی ورا ارزشمند و قابل بسط است.
پی نوشت: نمیدانم اینطور است یا من اینطور حس کرده ام که سینمای هالیودد فهمیده است که چقدر تصاویر جنسی اغراق آمیز و نابجا به محتوا ضربه میزند و سالهاست که تاثیر خودشان را در جذب مخاطب از دست داده اند؟ خوشبختانه در این چند فیلمی که اخیرن دیده ام خبری از این ترفند قدیمی نبوده است.
پی نوشت: اینها نظرات شخصی من در این لحظه هستند. به احتمال زیاد در آینده نچندان دور عوض می شوند. صرفا جهت یادآوری می گویم که با سینما چندان آشنا نیستم و از سر علاقه است که سینما را دنبال می کنم و از این موضوع آگاهم که ممکن است چقدر متن بالا با آنچه که در سینما میگذرد فاصله داشته باشد.
ورا، بر روی ربان سفید.
دو روز است که کار ویژه ای برای انجام دادن ندارم و بیشتر وقتم به نرمش کردن و کتاب خواندن و فیلم دیدن می گذرد.
بالاخره دنیای سوفی را شروع کردم و خیلی خیلی وابسته اش شده ام تا به اینجا و خوشحالم که انقدر خواندن این کتاب را به تعویق انداختم. مدام فکر میکنم شاید حتی اگر یک ماه پیش این کتاب را شروع کرده بودم، انقدر لمسش نمیکردم و نمی توانستم از خواندنش لذت ببرم.
از دیدن انیمیشن های ژاپنیم طفره میروم؛ فقط سه انیمیشن مانده که ندیده ام. اگر تمام بشوند، چکار کنم؟ :(
هرچند دوباره دیدنشان هم لذت بخش است، اما دلم نمیخواهد مفاهیم عمیقشان را یکباره ببلعم. دوست دارم ارام ارام عشق ژاپنی ها را به طبیعت، به جوانی، به کشورشان و به زندگی بنوشم. احتمالا امشب هم با خودم کنار بیایم که فیلم دیگری غیر از این سه انیمیشن ببینم.
تا به حال که فیلمهای 2016 را خیلی دوست نداشته ام به جز دو مورد:
Split & Arrival
هردوی این فیلم ها به طرز ماهرانه ای ماهیت چیزهایی را که به آنها خو گرفته ایم زیر سوال می برند: زمان، خاطره، خود و انسان.
اینجور چالش های ذهنی را دوست دارم. از این درگیری های فکر بعد از دیدن فیلم های این گونه لذت میبرم.