۸ مطلب با موضوع «The Job» ثبت شده است

ترس حقیقی و چند مطلب دیگر

اول:
قبل تر ها فکر میکردم از خیلی چیزها میترسم...
کم کم به این نتیجه رسیدم که از اشتباه کردن و تنها شدن خیلی میترسم
و تا به امروز باور داشتم که تنها ترس حقیقی م، ترس از تنها شدن هست.
اما امروز، به این نتیجه رسیدم که فقط و فقط از یک چیز میترسم: قانع شدن.

خیلی میترسم که روزی به وضع موجود راضی بشم، دلم نخواد رشد کنم. دلم نخواد بیشتر یاد بگیرم.
از ین میترسم که به آرامش راضی بدم... آرمش آدم رو تا حدی دمپ میکنه...
باید بتونم این پویایی رو تا حد خوبی حفظ کنم و حتی رشدش بدم.

دوم:
این روزها، این فرصت بهم داده شده که بتونم بزرگ بودن خودم رو به خودم ثابت کنم. تمرین روزانه خوبی میگیرم ولی بخوام راستشو بگم تا به حال موفق نبودم. 
امروز باز هم از خودم آزرده شدم. و به نظرم کمی باید قطعیتی رو که موضوعات به نظرم داره رو کمتر کنم... همینطور ارزش یک سری از مسایل...
همه ش به اولویت بندی برمیگرده... باید یک بار درست و اصولی اولویت هام رو ری-ست کنم... فکر میکنم بعدش به یک نظم و آرامش ذهنی نسبی برسم.

سوم:
به نظم خوبی در کارم رسیدم. دیروز پیج اینستاگرام فروشگاه رو راه انداختم و از خودم از محتوا و نحوه فعالیتش راضی هستم و تا حدودی هم خودم رو شوکه کردم حتی. واقعا جز تمرین و تکرار و البته علاقه به پیشرفت هیچ چیزی نمیتونه آدم رو ببره جلو...
کاتالوگ های فروشگاهر و هم تا حد خوبی جلو بردم.
همین که تونستم یک فرمت کلی برای نگارش محتوای کاتالوگ تعریف کنم و بچه ها رو قانع کنم که استفاده ازش برامون زمان میخره، خیلی باعث پیشرفتمون شد. تقریبا خیلی از خطاهایی رو که ممکن بود در آینده پیش بیاد این فرمت برطرف کرد.
متاسفانه به بخش انبار دسترسی ندارم که اگر دسترسی داشتم حتما فرمتی رو هم برای انبار طراحی میکردم که دسته بندی کالا ها رو بتونیم سریعتر و یک دست تر انجام بدیم و به صورت آنی از موجود شدن و تموم شدن هر کالا مطلع بشیم. البته که از این موضوع به هیچ وجه چشم پوشی نمیکنم. فکر میکنم بعد از پایان فاز کاتالوگ ها بتونم به انبار هم نظمی بدم.
کمی هم در فرمت تهیه عکس ها دخل و تصرف کردم که البته خیلی ازمون زمان خرید...1772 محصول و هر کدوم سه نما... دیوانه کننده س - البته وقتی که نظمی نداشته باشه. که با همکاری عکاس منظممون خیلی هم دیوانه کننده نیست و روال خوبی داره بخش عکاسی حداقل...

این روزها البته مشکل اصلی که دارم اینه که کمی خودم رو درگیر حاشیه کردم. این حاشیه هم وقت و هم انرژی خیلی زیادی ازم میگیره. مثلا بازدهیم به طرز چشمگیری کاهش داشته و البته مطالعه م هم.
دقیقا دو هفته ای میشه که هیچ مطالعه ای راجع به سئو نداشتم... این نگرانم میکنه. باید بتونم به خودم و شرایط مسلط بشم.
پیشنهادی که برای خودم دارم اینه که مثلا قب از هرکاری بپرسم از خودم : ایا این به کارت، پیشرفت و درآمدت ربطی داره؟ اگر نه، پس رهاش کن.

چهارم و آخر:
آقای چیز! چرا؟ چرا قانع میشی؟ تو یه ستاره ای... نمیتونی ببینی؟ ببین!
اطرافیانت رو نگاه نکن لطفا... این برای تو که از همه شون بهتری حکم سم رو داره... لطفا بجنگ... الان بجنگ
بهت قول میدم اگر الان تلاش نکنی، ده سال... بیست سال و شاید سی سال آینده نتونی خودت رو ببخشی...نه فقط خودت، کسانی رو که ازت خواستن قانع باشی رو هم نمیتونی ببخشی...
نترس... باید از حاشیه امن بیرون اومد، نباید برگردی به این حاشیه که چند سال پیش ازش خارج شدی...
داری افول میکنی... نکن.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس

قول

امشب خیلی حس بدی به خودم دارم.
معمولا آدمی نیستم که بدجنسی کنم یا دیگران رو حتی آزرده خاطر کنم. اما دوسالی میشه که فهمیدم اگر بخوام همیشه با همه چیز کنار بیام، خودم رو آروم کنم و در برابر همه چیز شکوت کنم، ظاهری ساده لوح از خودم میسازم و این درحالیه که من اصلا ساده لوح نیستم و فقط جسارت و شجاعت کافی رو برای قاطع بودن ندارم...
به همین دلیل، حتی قاطع و سنگ دل بودن در برابر کسایی که آزارم دادن برام سخته!
حتی یادم هست وقتی که به محل کار قبلیم رفتم نتونستم همه حرفام رو به مدیر بزنم، نه به این دلیل که کارم گیرشون بود... بلکه ترسیدم از اینکه برنجونمش یا آزارش بدم...
اما امروز، جواب رفتار های توهین آمیز کسی رو با زرنگی زیادی دادم و عملا ناراحت شدنش رو دیدم...
میدونم که کمی به عقب هلش دادم... میدونم که حالا میدونه از پس من نمیتونه بر بیاد و شاید دست از توهین هاش برداره، اما من اذیت شدم! برام سخت بود و خیلی ازم انرژی گرفت و وقتی که به خونه رسیدم فقط یک ساعت و نیم داشتم برای خودم توضیح میدادم که قطعا آدم خوب و بی آزاری هستم و این فقط کاری بود که انجام دادنش لازم بود.

من این فرد رو کمی میشناسم، میدونم ضربه خورده، میدونم آسیب دیده و حتی حدس میزنم همین الان داره ازش سو استفاده میشه و داره بازی میخوره بدون اینکه خبر داشته باشه... یعنی امیدوارم خبر نداشته باشه
چون اگر خبر داشته باشه و پذیرفته باشه این موضوع رو خیلی ناراحت کننده میشه برام...
من کمی میشناسمش و میدونم شاید ناخودآگاهه که داره این کارا رو میکنه و همین شاید، امانم رو بریده... 
اما باز هم حس میکنم لازم بود که بدونه نمیتونه راه بیفته و هرجور دلش خواست رفتار کنه و دیگران رو به راحتی زیر سوال ببره...
اما اومدم اینو بنویسم اینجا که به خودم بگم تو به من قول دادی هلیکس!
تو قرار نیست دیگه خودت رو در برابرش قرار بدی و باهاش دست و پنجه نرم کنی- حتی اگر مطمئنی که شکستش میدی.
قول دادی که جای اینکه به عقب هولش بدی، نذاری بتونه بهت نزدیک بشه...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
هلیکس

جهان را باید گشت

اولین باری که فهمیدم چقدر دلم میخواهد کل کشورها را ببینم شاید ده سال بیشتر نداشتم، زمانی بود که کتاب "دور دنیا در هشتاد روز" را برای اولین بار خواندم.

البته بماند بعدش که با دنیای ژول ورن و ایزاک آسیموف آشنا شدم، دلم میخواست تمام کرّات و حتی کهکشان ها را بگردم و رویای سفر به سحابی هلیکس را سالیان سال به صورت تکراری در خواب میدیدم...

اما سفر به دور دنیا را شاید بتوان دست یافتنی ترین رویای بزرگی که همیشه داشته م، دانست- و یا حتی بزرگترین رویای دست یافتنی ام. همیشه هم به خودم قول میدادم که اول باید سراسر ایران قشنگ را بگردم و بعد بروم دور دنیا را بگردم  اما هیچ وقت از این رویا و تصمیم دست نکشیده ام: جهانگردان زیادی را دنبال کرده ام و با دیدن عکسها و ویدئو ها و خواندن نوشته هاشان غرق لذت شده ام و بعضا غرق نا امیدی. یکی از آنها جان هست که در ایران به اسم بردر جانکی یا جی. پی. شناخته شده است. جان 157 کشور جهان را با کمترین هزینه ممکن گشته است و امروز در صفحه اینستاگرامش نوشت که هیچ گاه از این تصمیمش پشیمان نخواهد شد.


رضای دوست داشتنی مان هم که برای تحصیل به فرانسه رفته، امروز عکسهایی را از سفرش به ونیز و میلان و... فرستاده بود که ببینیم و راستش را بخواهید من را غرق لذت و حسرت کرد.

کمی خودم را سرزنش کردم... کمی به خودم سخت گرفتم، که چطور توانستم این همه مدت را به بیخیالی و بی توجهی به رویای عزیزم بگذرانم. 

اما خب، شاید زمانش فرا نرسیده بود.

مدتی است که ذهنم کمی بیدار تر شده، مدتی است که فهمیده ام چقدر آهسته و بیخیال حرکت میکردم و کمی پشیمانم. اما همه چیز به لطف اقای چیز، بهتر شده و سرعت بیشتری گرفته.

آقای چیز را که میبینم، حسرت میخورم! چطور میتواند این همه بداند؟ این همه زرنگ باشد؟ 

او، یکی از بزرگترین تلنگر هایی بوده که زندگی بهم زده و از بابتش نمیدانید که چقدر خوشحالم :))

به لطف آقای چیز، در مسیر بهتر و سریعتری قرار گرفته ام و ذهنم کمی سریعتر شده... گزینه های بیشتری را میبینم و تصمیمات بلند مدت تری میگیرم...

مثلا دوست دارم در زمینه تبلیغات دیجیتال و تولید محتوا، به یک فریلنسر خوب تبدیل شوم. و راستش را بخواهید، همین فریلنسر شدن را، گام خوبی در نزدیک شدن به رویای عزیزم میبینم.

قطعا مسیر سختی را انتخاب کرده ام، اما همه یک روزی، یک جایی، از صفر شروع کرده اند، تلاش کرده اند، به خودشان ایمان داشته اند و رشد کرده اند.


راستی، به روز های خوب زندگی برگشته ام!

امروز موفق شدم مدیر را متقاعد کنم که استراتژی دو ماه گذشته شان کاملا اشتباه بوده و اگر از همین امروز تصمیم به تغییر و اصلاح مسیر نگیرد، خیلی بیشتر از مبلغی که تا به حال پرداخته، ضرر خواهد کرد. و او پذیرفت!

از من راهکار خواست. و من در حد دانش خودم به او راهکارهای عملی پیشنهاد دادم که یکی از آنها، مشاوره گرفتن از آقای چیز بود.

امیدوارم حالا در این زمینه مساوی شده باشیم آقای چیز :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس

شغل جدید، یک قدم نزدیک تر به صفر

شغل قبلیم رو با همه سختیاش خیلی دوست داشتم : پر از چالش بود!

و خیلی خوشحالم که اولین شغل رسمیم رو تو یه فضای ناسالم و شلوغ داشتم. البته الان خوشحالم، قطعا وقتی که توی اون محیط کار میکردم به اندازه ای عذاب میکشیدم که فضایی برای خوشحالی نمی موند.

نکته جالب اینه که همین ناسالم بودن فضا باعث شد که شغلم رو از دست بدم... خب صادق باشیم! من هم خیلی خام بودم البته.

فرض کن یک ادم ساده و رک که همیشه رو بازی میکنه، وارد فضایی بشه که انقدر حزب و حزب بازی و سیاست های حزبی داره که شمارش از دست هرکسی خارجه! عذابش رو که فاکتور بگیریم، کلی نکته هست برای دیدن و یادگرفتن.


بهترین چیزی که من توی شغل قبلیم یاد گرفتم، کنترل شدت درخشش بود: باید بی نظیر باشی و صداشو در نیاری. بله، بی نظیر باشی- حداقل توی اون فضا...

این بی نظیر بودن بیشتر از چیزی که فکرش رو بکنید از من وقت و انرژی میگرفت. چیزی در حدود 14 ساعت کار در شبانه روز!

(که البته همین موضوع باعث شد حدودا دو ماه بعد از خاتمه همکاری غیر اخلاقی که باهام داشتن، مجدد باهام برای ادامه همکاری تماس بگیرن)


علاوه بر همه چیز های دیگه ای که راجع به خودم، کار و روابط کاری یادگرفتم، الان به سادگی میتونم یه محیط کاری سالم رو از یک محیط ناسالم جدا کنم.

و محیط کاری جدیدم، خوشبختانه محیط سالمی هست- سالم و تنبل.


شغل جدیدم رو خیلی دوست دارم، چون چالش هاش حتی از شغل قبلی بیشتره...

در شغل قبلی، بستر مهیا بود، مسیر ترسیم شده بود و فقط یک نفر رو میخواستن که توانایی هدایت خودش و اعضای تیمش توی این مسیر رو داشته باشه و هرجاکه لازم دید مانع ها و میانبر ها رو گزارش بده که اگر مدیریت صلاح دید، مسیر عوض بشه.

اما در شغل جدید، مسیری وجود نداره... فقط یک هدف ترسیم شده. تیمی وجود نداره، حجم کار مشخص نیست، هویتی تعریف نشده.

و این، بی اندازه لذت بخشه! اینکه قرار هست هدف های کوتاه مدت و میان مدت تعریف کنم، این که قرار هست مسیر رسیدن به این هدف ها رو ترسیم کنم، اینکه قرار هست یک هویت تعریف کنم، علاوه بر اینکه خیلی خیلی خیلی سخت هست، خیلی هم لذت بخشه!

این شغل، علاوه بر لذت بخش بودنش برام سرشار از مزیته: به من کمک میکنه که یک مرحله به صفر، به آغاز نزدیکتر بشم و اگر بتونم خوب توی این کار عمل کنم، 

اگر 

اگر بتونم مسیر خوبی براش تعریف کنم و به هدف تعریف شده برسونمش، قطعا روزی میرسه که میتونم هم هدف، هم مسیر و هم نقطه ی آغاز رو، خودم تعریف و طراحی کنم.

به همین دلیل تصمیم گرفتم وقایع و آموخته های کاریم رو با جزییات بیشتری اینجا بنویسم.


پی نوشت نامربوط: مدت زیادی هست که یک فرد "هیجان انگیز" به زندگی من وارد شده. کسی که روش کراش داشتم، تونستم به کراشم بهش غلبه کنم، و بعد از اینکه من کراشم رو گذاشتم کنار، اون روی من کراش داشت و این چرخه چند مرتبه دیگه تکرار شده و حالا دیگه به یه بازی تبدیل شده... یه بازی لذت بخش که هر دو طرف میدونن چه خبره و دارن ادامه میدن این بازی رو.

سینا به دلیل اینکه اسم این فرد رو فراموش کرده بود، بهش گفت آقای چیز... از این به بعد قصد دارم به دلیل تاثیرات زیادی که تو زندگیم داره از این فرد بیشتر بنویسم. اسمی که سینا انتخاب کرده، اسم با معنی نیست، اما بی معنی هم نیست. از این به بعد قراره از آقای چیز بیشتر بنویسم.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
هلیکس

از آموخته های نا محسوس

چندین روزه که تعطیلات یک ماهه م رو تموم کردم و دوباره به خونه برگشتم. به خودم قول داده بودم بعد از تعطیلات حتما به صورت مداوم برم پیاده روی اما خیلی هم به قولم وفادار نبودم. امروز بعد از چند روز دلم هوای پیاده روی کرد.
لباس های ساده و راحت مخصوص قدم زدنم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.
مدام با خودم تکرار میکردم بهتره از بین این دو مسیری که میتونم برم، مسیر طولانی تر رو برم.دوست داشتم کمی این تنبلی جمع شده از تعطیلات رو منزوی کنم. اما خب اصرار چندانی هم نداشتم. به دو راهی رسیدم، و نا خودآگاه مسیر طولانی رو انتخاب کردم.

این انتخاب، خیلی برام ارزش داشت. خیلی برام جالب بود.

به این فکر کردم که چرا مسیر طولانی و خسته کننده رو انتخاب کردم که اتفاقا آفتابگیر هم بود؟

قدم زدم، قدم زدم، قدم زدم و دیدم که چون خودم رو مجبور به کاری نکردم.
به نطر ساده میاد. درسته؟ به نظر میاد همه مون هر روز این کارو میکنیم. درسته؟

هروقت دیدی انجام کاری برات سخته، از خودت بپرس چرا داری این کارو انجام میدی.
اگر اجبار درونی باشه، انجام دادنش قطعا خیلی راحت تر از حالتیه که اجبار بیرونی باشه.

اما اگر اجباری نباشه چی؟
لذت بخش میشه.

من فهمیدم که این رو به تازگی کشف کردم. و چه روش خوبی هست.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هلیکس

از بازاریابی به html5

کمی بیشتر از 9 ماه هست که به بازار کار وارد شدم. البته قبلا کارهای پراکنده زیادی رو انجام داده بودم که هیچ کدوم نتیجه خاصی نداشت: ترجمه، کتابداری، کار در کارگاه خیاطی و دست سازه درست کردن (که البته درست کردن دست سازه لذت بخش ترین کاری هست که تا به حال داشتم).
حالا که کمی کار رسمی و حرفه ای انجام دادم، خیلی پشیمونم که چرا زودتر به بازار کار وارد نشدم! همه چیز در کار لذت بخشه... چالش ها، افراد، مشکلات و حتی خستگی و شیرین تر از همه... پیشرفت!
در همین مدت 9 ماه کار رسمی که انجام دادم 3 بار ارتقا شغلی گرفتم و همین موضوع لذت کار کردن رو برام چندین برابر میکرد!

اما مهترین آموخته من از این دوران، اینه که کمی با خودم راحت تر شدم. کمی به خود عمیقترم دسترسی پیدا کردم. خیلی چیزها رو راجع به خودم فهمیدم که قبلا اصلا ازشون خبر نداشتم.
یکی از بهترین و مثبت ترین چیزهایی که فهمیدم، اینه که عطش بی پایانی به تجربه کردن و یادگرفتن و درخشیدن دارم. نگاه کن! این ترکیب فوق العاده س... 
باید یادبگیرم از این ترکیب خوب، به صورت موثر استفاده کنم. امشب بهم پیشنهاد شد که ب نظارت یک برنامه نویس حرفه ای، برنامه نویسی یاد بگیرم. قرار شد از HTML5 شروع کنم.
پیشنهاد از این ارزنده تر؟ قبول کردم!
همیشه دوست داشتم بتونم برنامه نویس خوبی باشم. نمیدونم میتونم این کارو انجام بدم یا نه، اما به امتحان کردنش میرزه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هلیکس

finally

okay
now its finally time to find out what is my style.
whatever i choose today, will stay with me for a long while...

hay u guys... im asking u...
how do u see me?
what do u think is my style(generally in everything)?

p.s: i have a topic in my mind, and ive been wanting to write about it for a long time... maybe its finally the right moment to share all that guilt and burden? in the next post, i will write about it.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هلیکس

پراکنده نویسی

این عدم تمرکز امانم را بریده است.
عدم تمرکز از نامنظم بودن ناشی می شود.
یکباره کل روند زندگیم دگرگون شد و به همین دلیل کمی از مدار خارج شده ام... سعی میکنم با کنترل سرعت و جهت حرکت، به همان مدار قبلی که نه، به مدار جدیدی وارد شوم.
در این میان، نمی توان متمرکز فکر کنم و بخوانم و بنویسم( این را از تب های متعدد باز شده روی مرورگر هم حتی می توان فهمید، صفحات وب که هرکدام نصفه ونیمه خوانده شده اند) اما می شود از مزایای پراکنده نویسی استفاده کرد.
محیط کار، محیط جدیدی است. و حداقل برای من که تا به حال تجربه کار در شرکت ها و ادارات را نداشته ام، پر است از چالش های جدید. هر روز شاید ده ها چالش جدید پیش بیاید. من هم سعی میکنم چشمم را به روی هیچ کدام نبندم، چون آن چیزی که برای من چالش می شود در واقع فرصتی است برای دریافتن نکته ای که از آن غافل مانده ام.
در مجموع می شود گفت که موقعیت جدید، به استراتژی جدید احتیاج دارد.
نه، من انقدری به این شغل احتیاج ندارم که هم وقت، هم اعصاب و هم منابع مالیم را صرفش کنم.
اما به تجربه ها و دیدی که از محیط کاری و چالش های آینده به من میدهد به شدت نیازمندم.
حس می کم می توانم جایگاه خوبی در این شرکت پیدا کنم، که این مستلزم استراتژی دقیقی است.
مهمترین نکته در درجه اول شاید این باشد که باید با تمام قوا وظایف فعلیم را انجام بدهم. باید سرعت پیشرفت بیرونیم رو کم کنم و بر افزایش سرعت درونیم متمرکز بشم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس