قبلن گفته بودم که سینمای جنگ را دوست دارم. نه؟

سینمای جنگ را بسیار دوست دارم. به نظرم فضاسازی در این فیلم ها مهمترین عامل جذب مخاطب است. فضا سازی، که باید واقع گرایانه باشد... نه شور باشد و نه بی نمک. بیشتر فیلمهای مربوط به جنگ بسیار شورند... آنقدر که مخاطب فراموش میکند که آنچه نمایش داده می شود، بخشی از تاریخ است و حس می کند در حال مشاهده فیلمی تخیلی است.

این فیلم از این شوری فاصله خوبی داشت. همه چیز به اندازه بود. آنقدر که می شد درد ورا را درک و حتی حس کرد.
معمولا پای فیلم ها اشکی نمیریزم- نهایتن بغضی و یا قطره ای اشک. اما با این فیلم چند بار اشک ریختم... به یاد آن ربان سپیدی که دشت در آغوشش کشیده بود. همین است که سینمای جنگ را انقدر دوست دارم. همیشه در آمار اعلام می شود که هر حمله و هردفاع هزاران تن کشته داشته است. همین. آدمها می شوند توده ای از جنازه هایی که به خاک سپرده می شوند و با گذر سالیان سنگ قبرشان را خزه میگیرد و خرد می شود و همان سنگ قبر نصفه‌نیمه و خزه بسته می شود تنها چیزی که از آنها با ما مانده است. سینمای جنگ نشان می دهد که روزی جاده سفید رنگی بوده است که در سحرگاه ماه آوریل چهار جوان را به آغوش کشیده است... نشان می دهد که بخشی از آن چهار نفر برای همیشه بر روی آن جاده مانده است. 
این فیلم اقتباسی از کتاب خاطرات ورا است. کتاب را نخوانده ام، اما احتمالا فیلمنامه بسیار به کتاب وفادار بوده است که انقدر واقعی است... و این واقعیت پشت داستان... این واقعیت... این خودش درد را بیشتر می کند. اینطور می شود که آدم تصمیم میگیرد چقدر صلح طلبی ورا ارزشمند و قابل بسط است.

پی نوشت: نمیدانم اینطور است یا من اینطور حس کرده ام که سینمای هالیودد فهمیده است که چقدر تصاویر جنسی اغراق آمیز و نابجا به محتوا ضربه میزند و سالهاست که تاثیر خودشان را در جذب مخاطب از دست داده اند؟ خوشبختانه در این چند فیلمی که اخیرن دیده ام خبری از این ترفند قدیمی نبوده است.

پی نوشت: اینها نظرات شخصی من در این لحظه هستند. به احتمال زیاد در آینده نچندان دور عوض می شوند. صرفا جهت یادآوری می گویم که با سینما چندان آشنا نیستم و از سر علاقه است که سینما را دنبال می کنم و از این موضوع آگاهم که ممکن است چقدر متن بالا با آنچه که در سینما میگذرد فاصله داشته باشد.

 


ورا، بر روی ربان سفید.