۲۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

گیتاریست

هنوز هم سعی میکنم روزهایی که 20 دقیقه زمان آزاد در ساعت مناسب پیدا میکنم به پیاده روی بروم و نرمش روزانه ام را پشت گوش نیندازم. هرچند خیلی هم موفق نبوده ام.
مثلا در دو هفته اخیر تنها دو بار توانسته ام به پیاده روی بروم و دو بار هم نرمش کرده ام. اما یکی از این پیاده روی ها چنان روحم را جلا داد که هنوز هم به یادش لبخند میزنم.
داشتم مسیر معمولم را میرفتم که دیدم دو جوان لبه جدولی نشسته اند و یکی شان گیتار به دست دارد. 
خب، از آنجا که گیتار را دست خیلی ها دیده ام، اعتنایی نکردم... خیلی ها هستند که می توانند صدای قابل قبولی از گیتار بیرون بکشند و لابد این هم یکی از همانهاست.
رشته قطع شده افکارم را از سر گرفتم...
از جلو دو جوان رد شدم
رشته گسست
پاره شد
کلماتش... تصاویرش... همه پخش شدند و گم شدند...
چه زیبا می نواخت... سازش روح داشت. لبخند ناخودآگاه بر لبانم نشست... از سرعتم کم نکردم... با همان سرعت ادامه دادم
چند قدم جلوتر صدای سازش قطع شد... آهنگ تمام شد
برگشتم و عقب عقب قدم برداشتم و همزمان با تمام وجود به نوازنده لبخند زدم
انگار که می توانست صدای کلمات من را بشنود: متشکرم.
و انگار که با لبخندش میگفت: من متشکرم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
هلیکس

اینطوری!

۱.با مردم باش و از مردم نباش. (امام علی)

۲. میدونم ک خیلی نمیدونم.

اما نمیدونم که چیا رو باید بدونم.

۳. اینکه نتونستم هنوز خودباوریم رو تقویت کنم، عذابم میده.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس

مارا این مرزها میکشد

ما مرز می کشیم و مرزها ما را می کُشند.
ما تفاوت هایی را که طبیعت قایل شده است، به مرز تبدیل می کنیم و به طرز معنی داری بر این دسته بندی های خود تکیه می کنیم و برای هر دسته پیشفرض هایی تعریف می کنیم که قرار است دست و بالمان را ببندند و این پیش فرض ها را توجیه میکنیم:
که اکثریت اینطور بوده اند
که این نتیجه رصد های ما است
که کرد ها خشنند
که ترک ها بیخیالی های خاص خودشان را دارند
که سیستانی ها خطرناکند
که تهرانی ها هفت خطند، گرگند
که...
که...
که زن ها زنند، بعد انسانند. که زن سایه بالای سر میخواهد، که زن نباید ذهنش را تشریح کند و محکم حرفش را بزند. که زن باید تابع تصمیمات مردان خانواده اش، مردان همراهش، مردان همکارش باشد.
که دختر ها از تکنولوژی و ابزار های دیجیتال سر در نمی آورند.
که وقتی میخواهیم کسی را راضی کنیم چیزی را بخرد، دو تا دختر خوشکل را بفرستیم که دلشان را آب کنند، چون مردها عقلشان به چشمشان است. چون مردها را می شود اینطور خام کرد. چون مردها فقط بخش خاصی از مغزشان کار میکند.
که مردها جزییات را نمی فهمند و برایشان اهمیتی ندارد.
ما مرز می کشیم 
و بعد این مرزها به تفریحاتمان تبدیل می شوند
بعد به دغدغه هایمان
و بعد به مشکلاتمان
و بعد به جنگ هایمان
و بعد به انتقام هایمان.
ما همدیگر را میکشیم، چون مرزها مهمند.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
هلیکس

مهلت شما به پایان رسید

بدون شک سخت ترین تصمیم عمرم بود.
بدون شک ممکنه در یک سال آینده خیلی روزا رو پشیمون بشم. باید بتونم خودم رو کنترل کنم.
اما بدون شک، یه سال پشیمونی خیلی کمتر از یه عمر پشیمونیه.
ممکن بود شیراز و فومن و قزوین و اصفهان و مشهد رو بیارم، اما تصمیم گرفتم نزنم و یه سال دیگه هم برای چیزی که برام مهمه وقت بذارم.
به نظرم خیلی تصمیم درستیه، حتی اگه موقتا ناراحت کننده باشه.

البته بماند که این تصمیم رو باید برای کنکور کارشناسی میگرفتم، که اگر اون موقع این تصمیم رو گرفته بودم قطعا الان اینها گزینه های ممکن من نبودن. اما خب، این استقلال فکری و استدلال رو نداشتم اون موقع.
خوشحالم که الان تصمیم درستی گرفتم.

آخ آخ... برم سرکارم، خیلی عقبم. شاید سه یا چهار ساعت حداقل.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس

یادم باشه-۱

یادم باشه

وقتی مدیر عامل شدم، یادم باشه ک دوران برده داری خیلی وقته تموم شده

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
هلیکس

گشاده رویی؟

نمیدونم چقدر موفق بودم اما همیشه سعی کردم خیلی گشاده رو باشم و خیلی به طرف مقابلم ارزش و احترام بدم.
سعی کردم برای ادمای مهمم وقت داشته باشم. حتی اگر ساعت خوابم جا به جا شد هم ایرادی نداره.
وای، حتی تو چت.
تالا تو عمرم یه شیفتم سخت کار نکردم حتی، بعد الان که چند روزه سه شیفت دارم کار میکنم، چقدر برخوردا عوض شده.
انگار فقط من سعی میکردم همه رو درک کنم.
بابا به خدا خسته م فقط.
نه منظوری دارم،
نه جدیم
نه ناراحتی پیش اومده
نه...
نه...
فقط خسته فیزیکیم.

این شد درس که برای گشاده رویی هم مقیاسی طراحی کنم
باشد که همیشه کنترل شده گشاده رو باشیم. :| -_-
 پ.ن: خودمم میدونم یادم میره، اومدم غر بزنم فقط.
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
هلیکس

دوست

در وصف دوست، خوبی دوست، دوست خوب، دوست خوبتر و دوستای اصلح تو کل فضای نوشتاری بشری متن زیاد نوشته شده. منم نمیخوام یکی دیگه به اونا اضافه کنم.
الان فقط اومدم اینجا بنویسم که به یکی از دوستای خوبم بفهمونم:
هر آدمی، یه روزی، یه جایی، تو یه لحظه خاصی، میتونه بهترین آدمی باشه که خدا افریده
میتونه کاری کنه کل هستی با هم لبخند بزنه. 
چرا که "نجات یک انسان" برابر است با "نجات بشریت". و دوست من اینو شاید حتی بهتر از من بدونه.
اما دوست من چیکار کرد؟
پسرم، تو چیکار کردی؟
پسرم منو نجات داد.
چطوری؟
سینا بهم فهموند خیلی ادم مزخرفی هستم. خیلی زندگی فلاکت باری دارم. و البته همه مون میدونم این به تنهایی برای نجات یه آدم کافی نیست، بلکه اگر این درک رو به یه آدم بدین و بعدش هیچ چیز دیگه ای اضافه نکنید، دشمن اون آدم بودین.
پسرم به من نشون داد زندگی که فلاکت بار نباشه، ممکنه چه شکل هایی داشته باشه.

احتمالا اون درک اولیه رو در طول روز بارها و بارها به صورت ناخودآگاه به اطرافیانمون میدیم... به نکته دوم هم فکر کنیم کمی.
باشد که آفرینش بر ما لبخند بزند.

پ.ن: اصلا هدفم از نوشتن این نوشته این بود که تلویحا بگم دوست دارم این پروسه دوم رو شروع کنم. معلوم بود؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس

مرگ بر آساف؟

دریافت
حجم: 10.6 مگابایت
مرگ بر یک ملت، مرگ بر آساف هم هست؟
Asaf Avidan- My latest sin

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس

سختی

باید هر چندوقت یه بار خودمو تو سختی بندازم تا آستانه هام رو بسنجم.
اینبار نتیجه بد بود.
زود خسته می شدم.
فکر میکنم دو سال عدم تحرک مداوم، بدنم رو از همه لحاظ ضعیف کرده.
گویا اثر نرمش های روزانه م خیلی خیلی در مقابل این رکود ناچیز بوده... ورزش؟ مداوم؟
نمیدونم... شاید چالش جدید.
پ.ن: اولین مصاحبه کاری رسمی به هر شکلی که بود بالاخره به خیر گذشت. خوشحالم که آستانه تحملم در تحقیر و توهین رو خیلی وقته که بالا بردم و اخیرا تمیرن خوبی در کوتاه اومدن داشتم.
یس.... آی گات اِ جاب... اند دِ پِی ایز جاست گووود.

پ.ن دوم: ماه... ماه... امشب من پلنگ شده بودم. بعدا اگر وقت کردم ازش می نویسم. ماه مسحورم کرده بود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس

نیمه دوم خرداد

اینطور بود:
- کار برات پیدا کردم
- ترجمه برات فرستادم
- رتبه کنکورت اومد
- تهران نمیاری
- نه این رتبه من نیست، امکان نداره. بالای هزار؟ اصلا راه نداره...
- آروم باش حالا که شده، بیا به شهرستان فکر کنیم، شاید فکر نکردن بهشون پشیمونی بیاره
- رتبه ها عوض شد. همون هزارتا الکی زیادی بود. 600
- بازم روزانه تهران نمیارم. به شبانه ها فکر کن
- ترجمه سخت دارم برات، با همون دستمزد ترجمه آسون.
- رشته کارشناسیمه، بذار انجامش بدم حداقل کلمات تخصصیش یادم نره
- مرحله اول مصاحبه خوب بود. مرحله دومش افتاده شنبه
- 17/3/96 اتفاق افتاد. بهت... بهت... بهت خالص از اتفاقات و سخن های بعدش. بهت... بهت ... بهت و تاسف و غم.

-فراموشی!
فراموش کردن عرضه میخواهد و هوش. اینکه تو انتخاب کنی چه چیزهای اضافی است و باید فراموششان کنی... این خیلی مهم است. اینکه یه سری اتفاقات بی معنی را بگیری بیندازی روی کولت و هی بکشی شان اینور... هی آن ور... خسته می شوی، له می شوی، تمام می شودی.
نه. نظرم عوض نمی شود. باز هم می بخشم. باز هم کوتاه می آیم. و حتی یک سریشان را فراموش می کنم.
ارزش آرامش بیشتر از اینهاست.
- خواب مفید در هر بیست و چهار ساعت: 4 ساعت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس