و من حالا بیشتر از هر زمان دیگری معتقدم که کنار تو، هیچ چیز ختم به خیر نخواهد شد.
حتی حال من.
کاش میتوانستم دست ببرم به تار و پود گذشته ام و تورا بیرون بکشم
یا مثلا گذشته ام را میچلاندم حسابی  که از تارو پودش بریزی بیرون بعد پهنش میکردم روی بند که هیچ اثری از نمناکی وجودت باقی نماند و بعد اتویش میکشیدم و خاطره بودنت، نیست می شد و حالِ حالم خوش میشد.
نمی شود که نمی شود.