امشب خیلی حس بدی به خودم دارم.
معمولا آدمی نیستم که بدجنسی کنم یا دیگران رو حتی آزرده خاطر کنم. اما دوسالی میشه که فهمیدم اگر بخوام همیشه با همه چیز کنار بیام، خودم رو آروم کنم و در برابر همه چیز شکوت کنم، ظاهری ساده لوح از خودم میسازم و این درحالیه که من اصلا ساده لوح نیستم و فقط جسارت و شجاعت کافی رو برای قاطع بودن ندارم...
به همین دلیل، حتی قاطع و سنگ دل بودن در برابر کسایی که آزارم دادن برام سخته!
حتی یادم هست وقتی که به محل کار قبلیم رفتم نتونستم همه حرفام رو به مدیر بزنم، نه به این دلیل که کارم گیرشون بود... بلکه ترسیدم از اینکه برنجونمش یا آزارش بدم...
اما امروز، جواب رفتار های توهین آمیز کسی رو با زرنگی زیادی دادم و عملا ناراحت شدنش رو دیدم...
میدونم که کمی به عقب هلش دادم... میدونم که حالا میدونه از پس من نمیتونه بر بیاد و شاید دست از توهین هاش برداره، اما من اذیت شدم! برام سخت بود و خیلی ازم انرژی گرفت و وقتی که به خونه رسیدم فقط یک ساعت و نیم داشتم برای خودم توضیح میدادم که قطعا آدم خوب و بی آزاری هستم و این فقط کاری بود که انجام دادنش لازم بود.

من این فرد رو کمی میشناسم، میدونم ضربه خورده، میدونم آسیب دیده و حتی حدس میزنم همین الان داره ازش سو استفاده میشه و داره بازی میخوره بدون اینکه خبر داشته باشه... یعنی امیدوارم خبر نداشته باشه
چون اگر خبر داشته باشه و پذیرفته باشه این موضوع رو خیلی ناراحت کننده میشه برام...
من کمی میشناسمش و میدونم شاید ناخودآگاهه که داره این کارا رو میکنه و همین شاید، امانم رو بریده... 
اما باز هم حس میکنم لازم بود که بدونه نمیتونه راه بیفته و هرجور دلش خواست رفتار کنه و دیگران رو به راحتی زیر سوال ببره...
اما اومدم اینو بنویسم اینجا که به خودم بگم تو به من قول دادی هلیکس!
تو قرار نیست دیگه خودت رو در برابرش قرار بدی و باهاش دست و پنجه نرم کنی- حتی اگر مطمئنی که شکستش میدی.
قول دادی که جای اینکه به عقب هولش بدی، نذاری بتونه بهت نزدیک بشه...