اولین باری که فهمیدم چقدر دلم میخواهد کل کشورها را ببینم شاید ده سال بیشتر نداشتم، زمانی بود که کتاب "دور دنیا در هشتاد روز" را برای اولین بار خواندم.

البته بماند بعدش که با دنیای ژول ورن و ایزاک آسیموف آشنا شدم، دلم میخواست تمام کرّات و حتی کهکشان ها را بگردم و رویای سفر به سحابی هلیکس را سالیان سال به صورت تکراری در خواب میدیدم...

اما سفر به دور دنیا را شاید بتوان دست یافتنی ترین رویای بزرگی که همیشه داشته م، دانست- و یا حتی بزرگترین رویای دست یافتنی ام. همیشه هم به خودم قول میدادم که اول باید سراسر ایران قشنگ را بگردم و بعد بروم دور دنیا را بگردم  اما هیچ وقت از این رویا و تصمیم دست نکشیده ام: جهانگردان زیادی را دنبال کرده ام و با دیدن عکسها و ویدئو ها و خواندن نوشته هاشان غرق لذت شده ام و بعضا غرق نا امیدی. یکی از آنها جان هست که در ایران به اسم بردر جانکی یا جی. پی. شناخته شده است. جان 157 کشور جهان را با کمترین هزینه ممکن گشته است و امروز در صفحه اینستاگرامش نوشت که هیچ گاه از این تصمیمش پشیمان نخواهد شد.


رضای دوست داشتنی مان هم که برای تحصیل به فرانسه رفته، امروز عکسهایی را از سفرش به ونیز و میلان و... فرستاده بود که ببینیم و راستش را بخواهید من را غرق لذت و حسرت کرد.

کمی خودم را سرزنش کردم... کمی به خودم سخت گرفتم، که چطور توانستم این همه مدت را به بیخیالی و بی توجهی به رویای عزیزم بگذرانم. 

اما خب، شاید زمانش فرا نرسیده بود.

مدتی است که ذهنم کمی بیدار تر شده، مدتی است که فهمیده ام چقدر آهسته و بیخیال حرکت میکردم و کمی پشیمانم. اما همه چیز به لطف اقای چیز، بهتر شده و سرعت بیشتری گرفته.

آقای چیز را که میبینم، حسرت میخورم! چطور میتواند این همه بداند؟ این همه زرنگ باشد؟ 

او، یکی از بزرگترین تلنگر هایی بوده که زندگی بهم زده و از بابتش نمیدانید که چقدر خوشحالم :))

به لطف آقای چیز، در مسیر بهتر و سریعتری قرار گرفته ام و ذهنم کمی سریعتر شده... گزینه های بیشتری را میبینم و تصمیمات بلند مدت تری میگیرم...

مثلا دوست دارم در زمینه تبلیغات دیجیتال و تولید محتوا، به یک فریلنسر خوب تبدیل شوم. و راستش را بخواهید، همین فریلنسر شدن را، گام خوبی در نزدیک شدن به رویای عزیزم میبینم.

قطعا مسیر سختی را انتخاب کرده ام، اما همه یک روزی، یک جایی، از صفر شروع کرده اند، تلاش کرده اند، به خودشان ایمان داشته اند و رشد کرده اند.


راستی، به روز های خوب زندگی برگشته ام!

امروز موفق شدم مدیر را متقاعد کنم که استراتژی دو ماه گذشته شان کاملا اشتباه بوده و اگر از همین امروز تصمیم به تغییر و اصلاح مسیر نگیرد، خیلی بیشتر از مبلغی که تا به حال پرداخته، ضرر خواهد کرد. و او پذیرفت!

از من راهکار خواست. و من در حد دانش خودم به او راهکارهای عملی پیشنهاد دادم که یکی از آنها، مشاوره گرفتن از آقای چیز بود.

امیدوارم حالا در این زمینه مساوی شده باشیم آقای چیز :)