شغل قبلیم رو با همه سختیاش خیلی دوست داشتم : پر از چالش بود!

و خیلی خوشحالم که اولین شغل رسمیم رو تو یه فضای ناسالم و شلوغ داشتم. البته الان خوشحالم، قطعا وقتی که توی اون محیط کار میکردم به اندازه ای عذاب میکشیدم که فضایی برای خوشحالی نمی موند.

نکته جالب اینه که همین ناسالم بودن فضا باعث شد که شغلم رو از دست بدم... خب صادق باشیم! من هم خیلی خام بودم البته.

فرض کن یک ادم ساده و رک که همیشه رو بازی میکنه، وارد فضایی بشه که انقدر حزب و حزب بازی و سیاست های حزبی داره که شمارش از دست هرکسی خارجه! عذابش رو که فاکتور بگیریم، کلی نکته هست برای دیدن و یادگرفتن.


بهترین چیزی که من توی شغل قبلیم یاد گرفتم، کنترل شدت درخشش بود: باید بی نظیر باشی و صداشو در نیاری. بله، بی نظیر باشی- حداقل توی اون فضا...

این بی نظیر بودن بیشتر از چیزی که فکرش رو بکنید از من وقت و انرژی میگرفت. چیزی در حدود 14 ساعت کار در شبانه روز!

(که البته همین موضوع باعث شد حدودا دو ماه بعد از خاتمه همکاری غیر اخلاقی که باهام داشتن، مجدد باهام برای ادامه همکاری تماس بگیرن)


علاوه بر همه چیز های دیگه ای که راجع به خودم، کار و روابط کاری یادگرفتم، الان به سادگی میتونم یه محیط کاری سالم رو از یک محیط ناسالم جدا کنم.

و محیط کاری جدیدم، خوشبختانه محیط سالمی هست- سالم و تنبل.


شغل جدیدم رو خیلی دوست دارم، چون چالش هاش حتی از شغل قبلی بیشتره...

در شغل قبلی، بستر مهیا بود، مسیر ترسیم شده بود و فقط یک نفر رو میخواستن که توانایی هدایت خودش و اعضای تیمش توی این مسیر رو داشته باشه و هرجاکه لازم دید مانع ها و میانبر ها رو گزارش بده که اگر مدیریت صلاح دید، مسیر عوض بشه.

اما در شغل جدید، مسیری وجود نداره... فقط یک هدف ترسیم شده. تیمی وجود نداره، حجم کار مشخص نیست، هویتی تعریف نشده.

و این، بی اندازه لذت بخشه! اینکه قرار هست هدف های کوتاه مدت و میان مدت تعریف کنم، این که قرار هست مسیر رسیدن به این هدف ها رو ترسیم کنم، اینکه قرار هست یک هویت تعریف کنم، علاوه بر اینکه خیلی خیلی خیلی سخت هست، خیلی هم لذت بخشه!

این شغل، علاوه بر لذت بخش بودنش برام سرشار از مزیته: به من کمک میکنه که یک مرحله به صفر، به آغاز نزدیکتر بشم و اگر بتونم خوب توی این کار عمل کنم، 

اگر 

اگر بتونم مسیر خوبی براش تعریف کنم و به هدف تعریف شده برسونمش، قطعا روزی میرسه که میتونم هم هدف، هم مسیر و هم نقطه ی آغاز رو، خودم تعریف و طراحی کنم.

به همین دلیل تصمیم گرفتم وقایع و آموخته های کاریم رو با جزییات بیشتری اینجا بنویسم.


پی نوشت نامربوط: مدت زیادی هست که یک فرد "هیجان انگیز" به زندگی من وارد شده. کسی که روش کراش داشتم، تونستم به کراشم بهش غلبه کنم، و بعد از اینکه من کراشم رو گذاشتم کنار، اون روی من کراش داشت و این چرخه چند مرتبه دیگه تکرار شده و حالا دیگه به یه بازی تبدیل شده... یه بازی لذت بخش که هر دو طرف میدونن چه خبره و دارن ادامه میدن این بازی رو.

سینا به دلیل اینکه اسم این فرد رو فراموش کرده بود، بهش گفت آقای چیز... از این به بعد قصد دارم به دلیل تاثیرات زیادی که تو زندگیم داره از این فرد بیشتر بنویسم. اسمی که سینا انتخاب کرده، اسم با معنی نیست، اما بی معنی هم نیست. از این به بعد قراره از آقای چیز بیشتر بنویسم.