در وصف دوست، خوبی دوست، دوست خوب، دوست خوبتر و دوستای اصلح تو کل فضای نوشتاری بشری متن زیاد نوشته شده. منم نمیخوام یکی دیگه به اونا اضافه کنم.
الان فقط اومدم اینجا بنویسم که به یکی از دوستای خوبم بفهمونم:
هر آدمی، یه روزی، یه جایی، تو یه لحظه خاصی، میتونه بهترین آدمی باشه که خدا افریده
میتونه کاری کنه کل هستی با هم لبخند بزنه. 
چرا که "نجات یک انسان" برابر است با "نجات بشریت". و دوست من اینو شاید حتی بهتر از من بدونه.
اما دوست من چیکار کرد؟
پسرم، تو چیکار کردی؟
پسرم منو نجات داد.
چطوری؟
سینا بهم فهموند خیلی ادم مزخرفی هستم. خیلی زندگی فلاکت باری دارم. و البته همه مون میدونم این به تنهایی برای نجات یه آدم کافی نیست، بلکه اگر این درک رو به یه آدم بدین و بعدش هیچ چیز دیگه ای اضافه نکنید، دشمن اون آدم بودین.
پسرم به من نشون داد زندگی که فلاکت بار نباشه، ممکنه چه شکل هایی داشته باشه.

احتمالا اون درک اولیه رو در طول روز بارها و بارها به صورت ناخودآگاه به اطرافیانمون میدیم... به نکته دوم هم فکر کنیم کمی.
باشد که آفرینش بر ما لبخند بزند.

پ.ن: اصلا هدفم از نوشتن این نوشته این بود که تلویحا بگم دوست دارم این پروسه دوم رو شروع کنم. معلوم بود؟