خاطرات خاطرات این خاطرات لعنتی که در هر کلمه ای، در هر هوایی و در هر صدایی کمین کرده اند که مسیرت بهشان بخورد و به وجودت چنگ بزنند و از تو تغذیه کنند.
لعنتی من می نشینم کتاب بخوانم حالم بهتر شود، روزم خوش شود، شبم ارام سپری شود. کتاب نمیگیرم دستم که کمین کنی در کلماتش و چنگ بیندازی به وجودم. خاطره... ای خاطره لعنتی.