اول: هر ذهنیتی روابط انسانی را در ابعاد خودش می بیند و تفسیر می کند.
فردی که تنها سرمایه زندگیش، فردی دیگر -همسرش- باشد، با چنگ و دندان او را از هرآنچه که روابط مضر به شمار برود، حفظ خواهد کرد. حتی اگر بهایش محکم کاری بی دلیل باشد.
دوم: در هفته اخیر، پر بودم از فکر های آشفته و ذره ای تمرکز برای ساماندهی به این پرونده های پراکنده نداشته ام. نتیجه شده است فشاری که خود آشفتگی بیشتری می آفریند.
سوم: پدربزرگ نحیفم، دستم را رها نمیکرد. حالش خوش نبود، دایی زیر بغلش را گرفته بود و از سرویس بهداشتی به سمت مبل هدایتش میکرد و در این مسیر هیچ مشکلی نداشت. اما پدر بزرگ مرا صدا زد و گفت دستم را بگیر. کمکم کن. دستهایش داغ داغ بودند. حتماً دوباره فشارش بالا رفته بود. چند قدمی که رفتیم، دایی اشاره کرد که کمی آب خنک برای پدربزرگ بیاورم.
اما پدربزرگ دستم را رها نمی کرد.