۲۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

instant look, instatn like.

حالش خوب نبود. حق هم داشت. هزاران دلار را از دست داده بود هیچ کاری نمی توانست بکند.
گذاشتم کمی غصه بخورد، کمی غرغر کند. گذاشتم کمی سبک شود. اما داشت حالش بدتر و بدتر میشد.
از 26 روز آینده برایش گفتم که جشن ازدواجش است.
کمی از خانه جدیدش تعریف کردم که چقدر با سلیقه رنگ شده و دکوراسیونش را چیده اند.
برایش از رفتنش به خانه گفتم، که میرود و مادرش را میبیند.
نمی شنید.
فقط می گفت.
حالش هر لحظه بدتر می شد.
نمیدانستم چکار کنم.
اخرین عکسی را که گرفته بودم، برایش فرستادم. عکسی که حس لطیفش هر بار حال خودم را خوب میکند.
گفتم کادربندیش چطور است؟ تو هم فکر میکنی سمت چپ تصویر تحت فشار است؟
شروع کرد به توصیف آنچه که میدید.
و من به این فکر کردم که همین عکس را، چند ساعت پیش در اینستاگرامم گذاشتم تا هوایش یادم بماند. به لایک های سریعی که خورد و به کامنت های قشنگی که داشت فکر کردم.

چرا هیچکدام انقدر واقعی به نظر نمی رسید؟
چقدر از اینستاگرام، بدم آمد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس

welcome to ur life

آدم پوسته پوسته می شود این جور موقع ها.
این وقت ها که میداند می تواند یک چیزی بیافریند، میتواند جهان را فتح کند، میتواند ساعت ها بدون آهنگ برقصد و بخندد و رنگ جهان را عوض کند،
اما باید بنشیند و بهترین جایگزین های کلمات یک زبان بیگانه را بیابد.

بعدا نوشت: غر نمیزنم. صرفا حسی رو که تقریبا خفه م کرد، نوشتم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس