پیش نوشته: نخوانیدش ضرر نمیکنید، منتفع هم می شوید.
صرفا از این بابت که حس میکنم در نقطه عطف قرار دارم، اینجا ثبت میکنم شرح این حال را.
نوشته: ساعت دو بعد از نیمه شب است خواب با چشمانم غریبگی میکند و من با خودم.
اولین بار است.
اولین بار است که نمی توانم راه گریزی بیابم.
و نمیدانم، این خوب است و یا بد.
این که گریزی نیست، یعنی رو در رو شدن. این خوب است.
و این حس معلق بودن، این حس آزارم میدهد. نکند گم بشوم؟
به نحو آزار دهنده ای ناراضی هستم از خودم. حالم عجیب است.
می گویم عجیب، چون نمیدانم که خوب است؟ بد است؟ آشفته است؟ رو به سامان است؟
فردا کمی بیشتر می نویسم