اگر از خانواده یا دوستان نزدیکم راجع به خصوصیات برجسته من سوال کنید، قطعا یکی از صفات مشترکی که به من نسبت میدهند تنبلی است.
تعریف تنبلی را در لغت نامهها چک نکردهام، اما من حداقل بارها به خودم ثابت کردهام که تنبل نیستم. مثلا یادم هست که تابستان نود و سه در یکماه بیش از ششکیلو وزن کم کردم (و چقدر لازم است که این کار را دوباره انجام بدهم). یا مثلا یادم هست که پروژه کارشناسی را در موعد مقرر به نحو احسن کامل کردم و هرچه دوستان نصیحتم کردند که محض اطمینان برو و مهلت ارایهاش را تمدید کن، شاید نتوانستی تمامش کنی به حرف هیچکدام گوش نکردم و کار خودم را انجام دادم و از هیچ به نمره کامل رسیدم و به تحسینهای بهیادماندنی و شیرین استاد.
آنچه که دست و پای مرا میبندد، بیشتر ترس از عمل کردن است؛ ترس از موفق شدن... ترس از شکست خوردن.
متاسفانه یادگرفتهام که باید یک کاری را یا انجام ندهم و یا عالی انجامش بدهم. یادم هست حتی وقتی که در کلاس زبان کتاب داستانی را میخواندیم، تنها کسی که تمام نامها و جزییات کتاب را یادداشت میکرد من بودم. چقدر آن وقتها از این کار لذت میبردم! یا مثلا یادم هست که هیچ کلمه جدیدی را ندانسته رها نمیکردم. همه را یادداشت میکردم و حفظ میکردم.
ترس
دیگرم، ترس از کامل نبودن است. این تلاش برای کمال، در ذات چیز خوبی است. اما دست
و پا گیر هم میشود یک جاهایی. مثلا وقتی که میدانم نیمی از روز گذشته و من نه به
نرمش روزانهام رسیدهام، نه درسی خواندهام، نه کتابی خواندهام و هیچ کار مفیدی
انجام ندادهام، کل روزم را از دست میدهم.
شاید شما هم درگیر این مشکل باشید، شاید هم برایتان غریب باشد چنین عادات و ترسهایی.
اما همهمان از یک جایی شروع میکنیم. اولین قدم برای طی کردن یک مسیر و رسیدن به نقطه مطلوب، آگاه بودن به نقطهای است که در آن قرار داریم.
من حتی در تشخیص این نقطه هم افراط به خرج میدهم!
بگذریم؛ این وبلاگ، محل ارایه گزارشهای من از تلاشهای مکرر و روزانهام برای غلبه بر این ترسها و عادات در روزهای بیست و پنج سالگیم است. گزارشهایی از اینکه چطور روز به روز راه و مسیر را برای خودم هموارتر خواهم کرد. بنابراین، از این به بعد گزارشهای روزانه را جدیتر و کاملتر مینویسم.