Day 05

این گزارش رو در کمال خواب آلودگی و خستگی از درون تخت به حالت افقی می نویسم.
امروز روز پرماجرایی بود.
صبح زود مسافری از راه رسید. بعد از دو ماه بود که خواهرم رو میدیدم. و ما به اندازه تمام این شصت روز حرف داشتیم برای گفتن و شنیدن.
و من احساس خوشبختی کردم.
امروز به دیدن قدیمیترین دوستم رفتم، دوستی که حاضر شد چهل دقیقه توی سرما منتظر من بشینه و در جواب عذرخواهیم فقط گفت که پیش میاد بابا، ولی اخرین بارت باشه.
و من احساس خوشبختی کردم.
امروز به دیدن نورسیده نورچشمی رفتم و خودم رو به کمک تو چیدن یه پازل دوهزار تکه دعوت کردم.
و غرق شدم در احساس خوشبختی.
با همه اینها،
تونستم دو درس از ۵۰۴ رو بخونم و به درس ۲۳برسم.
و ریاضی رو که خونده بودم هم مرور کردم.
مجموع ساعات مطالعه امروز:یک ساعت و پانزده دقیقه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هلیکس

Day 04

اصلا از عملکرد امروزم راضی نیستم. یه جوری انگار فقط خودم رو کشیدم دنبال کتابام و این اذیتم میکنه.

پیش از نهار، فقط لغات درس نوزدهم مجموعه 504 لغت رو خوندم و به فیش ها ی لایتنرم وارد کردم.

بعد از نهار، حروف تعریف رو کامل کردم و تمریناتش رو حل کردم. فقط تو یه نکته ضعف دارم که با تمرین برطرف میشه.

یادداشت هام رو از دو پنجم فصل دوم ریاضی مرور کردم، اما هرچی با خودم کلنجار رفتم نتونستم بیشتر جلو برم. فردا باید دو پنجم دیگه رو بخونم.

چهل سوال گرامر آزمون سوم تافل رو در پانزده دقیقه زدم،80.83 درصد. فردا باید این چهل سوال رو بررسی کنم.

لغات درس بیستم از مجموعه لغات 504 رو هم خوندم. تقریبا به نصف رسیدن فلش کارتام و این خوشحالم میکنه.

مبحث فعل در زبان انگلیسی رو شروع کردم و چند بخشیش رو خوندم، البته تمرینی حل نکردم. فردا باید این بخش رو مجددا بخونم و نکاتش رو یادداشت کنم و تمرین حل کنم.

مثل همیشه، در آخر لغات جعبه لایتنرم رو مرور کردم.

مجموع ساعات مطالعه امروز: حدودا دو ساعت و پنجاه دقیقه.

پی نوشت: سکون چیز بدیه. حتی آب اگر ساکن باشه، دیگه آب نیست.

پی نوشت دوم: به یه تنوع کوتاه احتیاج دارم. یه چیز احیا کننده.

پی نوشت سوم: قبل از خواب احتمالا کمی از کتاب میلان کوندرا رو بخونم. اگرم حوصله م نشد، شاید کمی انیمیشن ببینم: نائوشکا، از دره بادها.

آخر نوشت: امروز که داشتم به زوج های موفق اطرافم فکر میکردم، دیدم یه جورایی همه شون برای همدیگه سمبل امیدن. حتی اگر تنها امید همدیگه نباشن زوجین، برای همدیگه امید خوب و قوی هستن. چقدر بعضی وقتا دیدن چیزای ساده، می تونه سخت باشه.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هلیکس

Day 03

همین الان مرور فیشهای لایتنرم تموم شد و اومدم سراغ ارایه گزارش روزانه م.

امروز... چی بگم؟ امروز روز خاصی نبود. روز کسل کننده ای بود. دیشب خیلی بی خواب بودم. خیلی دیر خوابیدم و چند بار هم از خواب پریدم. آخرین چیزی که از بیداری یادمه، شنیدن صدای اذان صبح بود. لحظات آخر، باز هم به فکر خانه عبدلی بودم. خانه عبدلی. خانه عبدلی.

بازتاب این بیخوابی رو موفق شدم بالاخره در ساعت پنج بعد از ظهر بعد از دو لیوان چایی غلیظ و یه لیوان کاپوچینو از بین ببرم و روزم بالاخره شروع شد.

یک پنجم دیگه از فصل دوم ریاضی رو خوندم و سوالی رو که مدتها بود نتونسته بودم به جوابش برسم رو حل کردم. حل کردن این سوال، شیرین بود.

کمی با پویا گپ زدم، سعی کردم به خوندن برای کنکور ترغیبش کنم. مطمئنم با ذره ای تلاش، قبول میشه و دوسال دیرتر میره خدمت. اما مشخصه که از قبل تصمیمشو گرفته؛ که نخونه.

دوازده تست ریاضی رو در پانزده دقیقه زدم؛ 63.9درصد. تست ها رو بررسی کردم. نکته ای برای یادداشت کردن نبود و این یعنی باید بیشتر تمرین کنم.

سریال وضعیت سفید رو با لذت تمام دیدم. همیشه دلم یه خانواده پر جمعیت میخواسته. تصمیم گرفته بودم اگر در آینده توان مالیش رو داشتم، حتما یه خانواده پرجمعیت رو تشکیل بدم، اما برنامه ها عوض شدن. خیلی چیزا عوض شدن. خیلی چیزا.

بیست و پنج تست باقی مونده از آزمون دوم گرامر تافل رو بررسی کردم. هشت کلمه جدید دیدم که به نظرم پر کاربرد بودن و یادداشتشون کردم.

برای خودم یه لیوان چایی ریختم که شرح نوشیدنش رو تو پی نوشت نوشتم.

سعی کردم حروف تعریف رو کامل کنم، نتونستم. اثرات بی خوابی دیشب رهام نمیکنه. اثرات توهمات دیشبم، توهمات امروزم تا ساعت پنج عصر.

لغات لایتنرم رو مرور کردم و اومدم گزارشم رو بنویسم.

مجموع ساعات مطالعه امروز: حدودا سه ساعت و بیست دقیقه.

پی نوشت: لیوان نصفه چایم را زمین گذاشتم. دستم را زیر چانه ام گذاشتم و به فکر فرو رفتم و شاخه به شاخه، این بحر پر درخت را طی کردم. وقتی که لیوانم را دوباره برداشتم، چایم یخ کرده بود و من فهمیدم که بیش از حد در دریای افکار پریشانم، فرو رفته بودم.

حس میکنم که اشتباه است. حس می کنم فکر کردن به چیزهایی که فکر کردنشان سهم ما نبوده، تعادل ظریفی را از یک گوشه عالم می شکند.

حتما اگر من بنشینم به تنهایی های آن دختر چهل ساله که خود را بازنده میداند فکر کنم، فکر کنم که چقدر در حسرت زمان از دست رفته اش می سوزد، یک کسی هم می نشیند به تمام طلوع هایی فکر می کند که من فرصت دیدنشان را از دست داده ام.

چمیدانم!

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هلیکس

Day 02

امروز خیلی روز بهتری بود. امروز رو بیشتر از دیروز دوست داشتم.

قبل از نهار به تنها کاری که رسیدم آشپزی و آماده کردن نهار و بساطش بود.

اما بلافاصله بعد از نهار، لغات درس 18 مجموعه 504 رو خوندم و به فیشهای لایتنرم وارد کردم.

بعدش کمی موسیقی گوش کردم، نرمش کردم و در برابر وسوسه شدید بیرون رفتن و قدم زدن، مقاومت کردم.

سعی کردم با استرسم مقابله کنم و بعد از دوهفته دوباره به سراغ ریاضی رفتم. به نظرم بهترین تصمیمی که میتونستم راجع به ریاضی بگیرم، این بود که آخرین فصلی رو که خوندم مرور کنم. که البته بعدش فهمیدم چه بسا نکته ها که بار اول ندیدم و متوجه نشدم. یک پنجم از فصل دوم ریاضی رو دوباره خوندم و نکته برداری کردم. خودمونیما، کمی از اینکه می دیدم دارم بهتر میفهمم ریاضی رو، غرق لذت شدم.

بازهم مقدمات استدلال رو مرور کردم. استدلال فصل سختیه. باید دقیق باشی و تمرینت زیاد باشه. خیلی زیاد.

کانالهای تلویزون رو تنظیم کردم، سریال وضعیت سفید رو دیدم و غرق لذت شدم. چقدر از بازی یونس غزالی تو این سریال خوشم میاد. چقدر موسیقی سریال رو دوست دارم. چقدر شخصیت پردازی سریال به نظرم دقیق میاد.

دومین آزمون تافل رهنما رو در 18 دقیقه زدم، 80.83 درصد. پانزده سوال رو بررسی کردم و نکاتشون رو یادداشت کردم. تو همین پانزده سوال، با پانزده کلمه جدید روبه رو شدم و چون به نظرم پرکاربرد بودن، اونها رو هم به فیش های لایتنرم وارد کردم.

مبحث اسم در زبان انگلیسی رو مجددا خوندم و نکاتی رو یادداشت کردم. بعد حروف تعریف رو تا نصفه خوندم. این بخش، یک نکته تالیفی داشت که از یافتنش و یادداشت کردنش لذت بردم.

بعد هم لغات لایتنرم رو مرور کردم. فیش های بازگشتی هنوز هم زیادن. چقدر چقدر چقدر از اثرات این فاصله ای که تو درس خوندنم افتاد خسته م. چقدر عذابم میده.

esfand2nd

مجموع ساعات مطالعه امروز: حدودا سه ساعت و چهل و پنج دقیقه.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هلیکس

Day 01

دیشب خیلی دیر خوابیدم و به همین دلیل امروز خیلی دیر بیدار شدم و تا قبل از نهار فقط رسیدم درس 17 مجموعه لغات 504 رو بخونم و به فیش های لایتنرم وارد کنم.

بعد از نهار ادامه فیلم فرانسوی دیشب رو دیدم.

دوباره خوانی گرامری رو که دیروز خونده بودم انجام دادم و نکته برداری کردم؛ یعنی تا انتهای مبحث passive tone.

40 تست گرامر رو در 12 دقیقه با 1 اشتباه زدم که شامل مباحث زمانهای فعل، مودال ها و فرم مجهول جملات می شدن.

مقدمات مبحث استدلال رو از هوش مرور کردم و یکی دو نکته یادداشت کردم.

بحث اسم در زبان انگلیسی رو از فصل 7 کتاب گرامر خوندم که البته فردا باید مجددا خوانده بشه و نکته برداری کنم.

لغات لایتنرم رو مرور کردم. متاسفانه به دلیل فاصله ای که تو مطالعه م افتاد، هنوز بازگشتی های جعبه لایتنر زیادن.

بهترین کاری که امروز کردم به نظرم پاک کردن اپلیکشین اینستاگرام از روی گوشیم بود!


esfand1st

ساعات مطالعه امروز: حدودا دوساعت و سی دقیقه.

پی نوشت: امیدوارم از فردا بتونم زودتر و بهتر گزارش روزانه رو بنویسم.

پی نوشت دوم: تولدت مبارک پسر دوست داشتنی. همیشه هایمان به عطر یادت آغشته ست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هلیکس

ترس

تقریبا می‌توان گفت که ترس یک همراه همیشگی برای آدم است؛ همیشه یک جورهایی یا دست ترس به یقه توست یا دست تو به یقه ترس.
یک وقت‌هایی که دستت را می‌بری به یقه‌ش، از پسش بر می‌آیی و ولت می‌کند می‌رود پی کارش و بعد تازه ترسی جدید از راه می‌رسد که یقه‌ات را سفت بچسبد.
البته اینطور هم نیست که همیشه بدانی که ترس جدیدی آمده یقه‌ات را گرفته، اینطور نیست که همیشه بتوانی ببینی‌اش.
یک وقت‌هایی هم هست که نمی‌توانی کاری بکنی که ولت بکند؛ اصلا یا نمی‌دانی از کجا آمده، چرا آمده یا نمی‌دانی چطور و به کجا باید راهی‌ش کنی.

اما می‌شود کاری کرد که مزاحمت نشود، می‌شود توسری‌خورش کرد که برایت عرض اندام نکند.
مثلا من از تاریکی می‌ترسم. از اینکه یهو بیفتم تو یه جای تاریک. از اینکه یهو همه جا تاریک بشود. دلیلش را نمی‌دانم. مادر می‌گوید همیشه اینطور بوده‌ام. هر کارش هم که کردم ولم نکرد که نکرد.
اما کاریش کردم که مزاحمم نباشد. یاد گرفتم چطور نگاهش کنم که اذیتم نکند.

اما حالا ترسی دارم که نمی‌توانم ببینمش.

ترسی است که مزاحمتش دارد زیاد می‌شود. که دارد زندگی را سخت می‌کند. که دارد ور می‌رود با عزت نفسم.
شاید ترس از شکست است

شاید ترس از موفق شدن است.

نمی‌دانم، شاید هم ترس از چیزی دیگر است.

اما برای این هم باید راهی پیدا کنم که حداقل مزاحمم نشود. که این دو ماه و هفت روز را ساکت و آرام برود یک گوشه بنشیند و حد خودش را بشناسد.

فعلا به این راهکار رسیده‌ام که روند پیشرفت مطالعه‌ام را هرروز اینجا مکتوب کنم. حتی اگر توانستم مصورش هم بکنم.

حس میکنم به نفعم باشد. و به ضررش.

فردا، روز اول از این گزارش نویسی خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هلیکس

دانستن!

یک وقت‌هایی هم نفهمی خوب است.

اصلا آدم که نباید هر چیزی را بفهمد، بداند. باید یک چیزهایی را نفهمیده گذاشت.

اصلا می‌دانی مشکل کجاست؟ مشکل این است که وقتی یک چیزی را فهمیدی، دیگر نمی‌توانی نفهمیش.
وقتی یک چیزی را دیدی، دیگر نمی‌توانی نبینیش.

وقتی یک چیزی را دانستی، دیگر نمی‌توانی به لحظه ندانستنش برگردی.

یک حرف‌هایی را نباید بلد بود. یک حرف‌هایی را نباید شنید. و اتفاقا یک جاهایی باید به تعبیر شعبانعلی به این مغز مبارک فشار نیاورد بلکه دو تا سلول خاکستری سالم‌تر بر سر سفره کرم‌های خاکی نازل شود.

فهمیدن، بها دارد. دانستن و بلد بودن شجاعت می‌خواهد.

اما یک جاهایی هست که فهمیدن فقط حماقت می‌خواهد. دانستن و بلد بودن، حماقت می‌خواهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هلیکس

هندونه

امروز، از آخرین دقایق:
یکم:

When I see all of my friends getting on their lives, I become so happy I can't even explain. But deep deep deep inside, I get all jealous. Then I start to convince myself, I'd explain life to myself:

Well honey u know it! That's just the way it is. It’s the way it is planned to be, u have ur share too, I promise! Don’t worry. Don’t get jealous, u'll be there, ur life is totally different and u well know it!

Oh sweet lies sweet sweeeet lies!
My share!? Oh dear wake up!
u've gotta make that share of urs!
Go on baby!
Be what u designed today!

دوم:

باید باید باید برنامه ده ساله رو حتما اینجا بنویسم.

سوم:
تاتی تاتی کنان دارم یاد میگیرم یه چیزایی رو، یه چیزای خوبی رو.

چهارم:
من تا به حال به هیچ چیزی و هیچ کسی جز علاقه ای که به او داشتم متعهد نبودم، اما همه چیز داره تغییر میکنه.


پنجم:

یادم نمیاد این جمله از کیه، ولی خوشحالم که یادمه، البته اگه درست یادم مونده باشه: درد اجباری است و رنج کشیدن اختیاری.


ششم:
هر موی سپید پدر و هر چروک دور چشم مادر، یک یادآور است.


هفتم:
وقتی میدونی من به هندونه حساسیت دارم و کیلو کیلو هندونه میدی زیر بغلم، قصد جونمو داری لابد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هلیکس

خرقه زهد و جام‌ می گرچه نه درخور همند*

اگر از اول عادت داشته‌باشی که تنهایی بروی تا ملس و برای خودت یک کوکتل میوه بگیری و از خوردنش لذت‌ببری، تنها بودنت چندان به چشم نمی‌آید و برجسته نمی‌شود. اما اگر مدت‌ها باشد که اصلا رفتن به ملس و گرفتن کوکتل، بهانه باشد برای همدم شدن با یاری، رفیقی، همدمی، خب یکهو که تنها بروی آنجا، تنهایی می‌بلعدت.

خلأ! این خلأ ایجاد شده پر کردنش سخت است.
آشفتگی می‌آورد.
خوب می‌دانم که بسیار آشفته‌ام. خوب می‌دانم که باید خودم را –بیشتر از این‌ها- عادت بدهم به همدم
های کاغذی و جوهری‌ام. خوب می‌دانم که باید به خودم حالی کنم که عزیز من! برنامه عوض شده‌است. باید هربار که به ملس رسیدی به قورباغه سبزش لبخند بزنی و مسیرت را کج کنی و راه‌بیفتی بروی سراغ کار خودت.

مهمتر از همه‌ی این‌ها،
خوب می‌دانم که باید بنشینم یک برنامه اساسی بریزم. یک برنامه برای ده سال آینده‌ام. همین حالا هم خوب دیر شده. تاس انداختن بیشتر از این، خطرناک است.

فکر می‌کنم یک هفته زمان خوبی باشد برای بازآرایی جزییات.
یک هفته. فقط یک هفته زمان داری.

پی نوشت نامربوط: این روزها، وقت‌هایی که سرم گرم کارهایی است که نیازی به تمرکز ندارند(مثل ظرف‌شستن و آشپزی‌کردن و صبحانه‌خوردن و ...) تلویزیون را روشن می‌کنم و می‌زنم پرس تی‌وی و با صدای بلند به اخبار غالبا سیاسی و اقتصادی گوش می‌دهم و لذت می‌برم از اینکه می‌بینم وقتی که برای حفظ لغت گذاشته‌ام، دارد نتیجه می‌دهد.


*حافظ شیرازی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هلیکس

to dear me

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هلیکس