خیلی خوشحال بودم که بعد از مدتها امشب رو از ساعت یازده به بعد بیکارم و میتونم یا انیمیشن مورد علاقه م (توتورو) رو ببینم یا پس از مدتها دنیای سوفی رو شروع کنم. اما حدس میزنید چی شد؟
 خب بذارید از دیشب شروع کنم.
دیشب در کمال خستگی و البته در کمال عطش به رنگ، نصفه شب به مداد رنگیام پناه بردم و با همون چشمای خسته دیدم یه جونور ریز داره رو کاغذم راه میره،
سریع انداختمش تو یه قوطی و با یادداشتی گذاشتمش برای پدر که صبح به خطرناک بودن یا نبودن این جوونور رسیدگی کنه.
پدر اعلام کرد که چیزی نیست و چون خونه مون حاشیه شهره دیدن اینا عادیه. صحت حرف پدر تا ساعت یازده امشب ادامه داشت و چیزی از یازده نگذشته بود که با پنج تا از این موجودا تو تختم رو به رو شدم و عرضم به حضورتون که تا الان که ساعت یک و نیم بامداد هست داشتم اتاقم رو سم پاشی میکردم.
در حال حاضر با حالت تهوع و سرگیجه شدید، تبعید شده به هال و به حالت افقی دارم اینو مینویسم.
چقدر دلمو صابون زده بودم😔