از سفر برگشته ام و کم کم دارم به روال عادی روزها میرسم؛ از ساعت مطالعه م چیزی کم نشده است و تنها کتابهایم عوض شده اند.

سفر، خوب بود. کمی بیشتر از همیشه همه چیز را آسان گرفتم و کمی بیشتر از همیشه لذت بردم از همه چیز. چقدر خودم را عذاب داده بودم در این سالها که بیش از حد به خودم سخت گرفته بودم، بیش از حد سخت دیده بودم و بیش از حد سخت فکر کرده بودم.


امروز و دیروز کمد لباسهایم را مرتب کردم. زمستانی ها را جمع کردم ته کمد و داخل چمدان و از رنگ های روشن بهاری و تابستانی که کمد را در خود غرق کرده اند لذت بردم. میزم را هم حسابی بزک و دوزک کردم. جای کتابهای قطور و بزرگ را، رمانها و کتابهای شعر گرفته اند و مداد ها و ماژیک های رنگیم. از دیدن این منظره رنگی رنگی کلی ذوق زده شدم.

امروز، باز هم پیاده روی کردم، کمی بیشتر از همیشه. جدای از درد آن قسمت از بدنم که حالش خوش نیست، همه چیز لذت بخش بود. خصوصا دیدن شقایق ها و سرسبزی کوهها و دشت ها. امروز کمی خوشحال شدم که خانه جدیدمان در گوشه شهر قرار دارد. این عکس را هم گرفتم که قشنگی این روزِ کمی بعد از نیمه بهار از یادم نرود.


پی نوشت: یادم باشد راجع به جریان معکوس زمان، فیلم های مورد علاقه و کتابهای مورد علاقه ام حتما بنویسم.