اول: آدم های زیادی تلاش کردند تو، مال من نباشی.
کسان زیادی زور خودشان را زدند که تو را از من بگیرند.
اما نمیدانند، برای داشتنت تنها کافیست لحظه ای چشمانم را ببندم. و تو اینجا هستی.
بیا با هم به ریش همه شان بخندیم.

دوم: تو، عطر ها را خوب میفهمیدی. اگر کار من فیلم بود و کتاب و لیوان، کار تو عطر بود و عطر.
هنوز هم خوب یادم هست وقتی فهمیدی شیشه عطر سفیدم شکسته، چقدر غمگین شدی.پرسیدی چقدرش مانده و همان چند سی سی را بردی عطر فروشی و برایش شیشه کوچکی گرفتی.
دیروز، این شیشه کوچک را به اتفاق در کشو میزم دیدم. با خودم کنار آمدم که کمیش را خرج حالم کنم.
و من از دیروز، در خاطراتت غرق شده ام.
من، در تو، غرق شده ام.
آدمها، یکدیگر را در هزاران چیز جا میگذارند و من تو را در عطر خودم، باز می یابم!
گفتم عطر. برایت عطری گرفتم که دوستش داشتم. همه گفتند اشتباه است، اینطور با دستان خودت راهیش میکنی برود. گفتند جدایی میاورد.
من به همه خندیدم.
من به ما و به بقای ما ایمان داشتم. آنقدر که به همه، خندیدم. همه راست میگفتند.
عطر، جدایی آورد.