این گزارش رو در کمال خواب آلودگی و خستگی از درون تخت به حالت افقی می نویسم.
امروز روز پرماجرایی بود.
صبح زود مسافری از راه رسید. بعد از دو ماه بود که خواهرم رو میدیدم. و ما به اندازه تمام این شصت روز حرف داشتیم برای گفتن و شنیدن.
و من احساس خوشبختی کردم.
امروز به دیدن قدیمیترین دوستم رفتم، دوستی که حاضر شد چهل دقیقه توی سرما منتظر من بشینه و در جواب عذرخواهیم فقط گفت که پیش میاد بابا، ولی اخرین بارت باشه.
و من احساس خوشبختی کردم.
امروز به دیدن نورسیده نورچشمی رفتم و خودم رو به کمک تو چیدن یه پازل دوهزار تکه دعوت کردم.
و غرق شدم در احساس خوشبختی.
با همه اینها،
تونستم دو درس از ۵۰۴ رو بخونم و به درس ۲۳برسم.
و ریاضی رو که خونده بودم هم مرور کردم.
مجموع ساعات مطالعه امروز:یک ساعت و پانزده دقیقه.